تارنمای رسمی عبدالحمید خدایاری

به تارنمای رسمی عبدالحمید خدایاری شاعر، نویسنده و پژوهشگر بلوچ خوش آمدید .برای استفاده مطلوب در تارنما عضو شوید واز مطالب ناب و منحصر بفرد آن استفاده کنید.

آخرین ارسالی های انجمن

داستان بلوچی کوتاه و جالب کسّو

داستان بلوچی کوتاه و جالب کسّو

داستان جالب کسّو ( casso) روشنیدین؟ در دوران شاه عباس صفوی و حکومت شاه سلیمان صفوی حوالي بخش سرباز (شهرستان سربازفعلي) زن زيبايي به نام كسّو زندگی می کرد. حاكم وقت باهَوْو دشتياري عاشق او شد و قاصد فرستاد تا او را داماد نمايند، ولي برادرانش جواب رد دادند.حاکم باهَوْ لشكرکشی کرد و به زادگاه كسّو هجوم برد. مكان كسّو و برادرانش بالاي قلّه ي بلند و خطرناكي بنام چنﮈکان بود كه هر كسی به راحتي نمي توانست خود را به آنجا برساند . اين مكان مرتفع و پر پيچ و خم ، دو راه ورودي داشت. يكی را همه مي دانستند، ولي راه دوّم را فقط افراد خاص مي دانستند برادران کسّو ، راه اصلي ورودي را سنگر گرفته و با دشمن خود جنگیدند. بعد از چند روز زد و خورد دشمن نتوانست كاري از پيش ببرد، تا اينكه كسّوِ بي وفا، به برادران خود خيانت كرد و به طريقی، مسيرِ راه مخصوص را به مهاجمان نشان داد.مهاجمان از فرصت استفاده كرده، خود را به بالاي قلّه و آبادي رساندند. برادرانش راكشتند و كسّو را به عنوان اسير به منطقه ی دشتياري بردند. حاكمِ فاتح، کسّو را به عقد خود در آورد تا با او زندگي نمايد، ولي در اوّلين شبِ زفاف ، كسّو، نه شام خورد و نه روي رختخواب پنبه اي خوابش برد!شوهرش علّت را جويا شد و رختخوابي را كه او روي آن خوابيده بود شكافت،

 

داستان بلوچی کوتاه و جالب کسّو

معرفی کتاب کلیله و دمنه نمونه ای از فابل (داستان حیوانات)

کلیله و دمنه

معرفی کتاب کلیله و دمنه نمونه ای از فابل (داستان حیوانات)

اصل این کتاب هندی « پنچه تنتره » نام دارد، به زبان سانسکریت نوشته شده است. در عصر انوشیروان عادل، به فرمان او و توسط برزویه حکیم به ایران آورده و به زبان پهلوی برگردان شد.
پنچه تنتره پنج باب داشت:
الف)شیر و گاو
ب)دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو
ج)بوف و زاغ
د)بوزینه و باخه
و)زاهد و راسو

معرفی کتاب کلیله و دمنه نمونه ای از فابل (داستان حیوانات)

شمع چهارم ، شمع امید

شمع چهارم ، شمع امید

شمع ها به آرامی می سوختند . فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن را بشنوی ...

شمع اول : من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمیتواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد و من معتقدم که خاموش میشوم و آرام ارام خاموش شد ... شمع دوم: من اراده هستم با وجود این من هم مدت زیادی روشن نمی مانم و معلوم نیست تا چه مدتی روشن باشم پس از اینکه صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و خاموشش کرد ...شمع سوم با ناراحتی گفت : من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم ... مردم مرا کنار میگذارند و  نورم را روشنی بخش  راه خویش نمیدانند ... انها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین هاشان را فراموش میکنند ... آنان مرا در دلهاشان خاموش میکنند.  و کمی بعد با اندوه فراوان  ناگهان خاموش شد .

پسرک وارد اتاق شد و با دیدن شمع های خاموش گریه کنان گفت : شما به من قول داده بودید که تا ابد روشن بمانید ... ناگهان شمع چهارم که هنوز روشن بود گفت :‌نترس تا زمانی که من روشن هستم میتوانیم شمع های دیگر را روشن کنیم ...

پسرک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد ......

عضویت در خبرنامه سایت